رازنوشتِ يــــه پسرهــــ

 

 

سلام

 

شرمنده واقعا سرقولم نموندم هفته پيش فقط يهدفه اومدم نت واونروزم حس نداشتم واسه آپ

ميگم تواين هفته خيلي ناجور احساس تنهايي (البته از نظر احساسي) ميكردم...

ميدونين درست زندگي كردن سخته نميدونم چقد موفق شدم دراين باره شايدم باختم وخبرندارم...

واسه همين حساي تنهايي به شماره يه دختر زنگ زدم هه شمارشو از دوستم گرفته بودم كه ميگف دختره مزاحمش شده بوده وبشمارش زنگ زده وصحبت نكرده بعد اين اس ميده خب چرا زنگ ميزني صحبت نميكني؟

بعد دختره زنگ زده:

ــ سلام

ــ سلام بفرمایید.امرتون؟

ــ خودت گفتی زنگ بزن.

ــ باشه خدافظ

ــ خدافظ

بعد هی دختره اس عاشقونه واینا میداده ودوستمم بامن درددل میکنه شمارشو ازش میگیرم باهاش دوست میشم بهوای اینکه یکی هست تنهاییهامو پرکنه (البته قصدمم این بود که فقط تلفنی باش دوستی کنم) بعد خلاصه همون شب کلی حرف تلفنی ودردودل وکلی اس تازه متوجه میشم دختره موذی تلفنی علاقمند شده وفرداش من عذاب وجدان میگیرم و اس میدم که این دوستی خوب نیستو اینااا وقطع رابطه دی:راستی دختره از سمنان بود ومیگفت تابستون میام مشهد همو ببینیممنم درعجب موندم ازین دورهتازه همین دیروزم هی اس میداد که دلمو بیش ازین نبر ای دریا(البته همه اینا رو به شعر میگف)

خلاصه سرتونو درد نیارم این روزا که دارم میخونم حداقل تا ۱۵ خرداد...شمام بهتره بیکار واینستین ویکی دوتا نظر واسم بکارین تا وقتی میام میوه بدن ومن بخورم وبخندم

پ.ن۱:رمزو گرفتین؟؟؟

پ.ن۲:باز میام ولی مشخص نی کی میام بووووووووووس بده به مامان(هاها چه بی مزه)

فعلن



Power By: LoxBlog.Com